بعد از سکوت / بیست و ششم
از دفتر خاطرات بهار
۱
سلام
یک سال تمام
منتظرت بودم.
۲
دیروز
وقتی که آمدی
اولین روز آشناییمان
طی شد.
۳
کنارت نشستهام
در آینهی سفرهی هفت سین.
۴
ماهی
از دریا
تا تنگ
به دنبال تو آمدهاست.
۵
حافظ
هر سال
برای آمدنت
قرآن میخواند.
۶
رنگ به رنگ میشود
این سنبل
بر سفرهای که تو
با سوسن نشستهای.
۷
هفتههاست
قلبم را
برایت
عیدی آوردهام.
۸
عید دیدنی
یعنی
دیدنِ من با تو.
۹
چمدانت را باز کن
و حتی
زمستان را
با من باش.
۱۰
انگشتانم
برای شمردنِ نامت
تمام شد
و شکوفه زد.
۱۱
تقویم
تو را به من رساند
تقدیر
آه، تقدیر...
۱۲
قسم میخورم
با تو خوشبخت باشم
و پاییز و زمستان را
فراموش کنم.
۱۳
باز میشود
این بخت
که سخت محتاج تو بود
سیزده بدر
دامن گلدارت را بپوش!
حتما اینجا را هم ببینید
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 19:39 توسط سید ضیاءالدین شفیعی
|
در میانهی دههی چهل در مشهد متولد و در اوایل دههی شصت با شعر آشنا شدم، اما او از همان اول با من بود !