بعد از سکوت/نوزدهم

 

 

صدایی در دل کوهی

 

به شمشیری که می‌رقصد چنین در مشتِ افسرها

سری باقی نمی‌ماند در این آرایش سرها!

 

سری می‌افتد از گردن، سری می‌افتد از زانو!

سری از تاج می‌افتد ، سری از روی منبرها

 

سری با گریه می‌خندد، سری با خنده می‌گرید

سری افتاده در مسجد ، سری در جمع کافرها

 

تلاشی سرسری دارند این مردان سلمانی؛

به دنبال که افتادند سلمان‌ها و بوذرها

 

چه سربازان بی‌رحمی ، چه سرداران سرگرمی

دریغا ما و میدان‌ها ، دریغا ما و سنگرها

 

غباری ماند و اندوهی، صدایی در دل کوهی

امیدی در پس اشکی، سرودی لای دفترها

 

 

بعد از سکوت /هفدهم

 

آتش و آسمان

 

در می‌زنم امشب، در هفت آسمان را

می‌گردم امشب ، کوچه‌های کهکشان را

 

هفت آسمان خاموش و وهم‌آلود و سنگین

در خویش پیچیده‌است بهتی ناگهان را

 

می‌بیند و باور ندارد دیده باشد

از ابتدا تا انتهای داستان را

 

«شاید موذن دیرتر برخیزد امشب

آهسته‌تر نجوا کند متن اذان را

 

ایکاش امشب ماه سنگین‌تر بخوابد

یا جای خود مامور دارد دیگران را»

**

اما صدای پای او در کوچه پیچید

نزدیک‌تر ،نزدیک‌تر ، باری گران را

 

پیرانه‌سر محراب واکرده است آغوش

سرمست وصل دیگری عشق جوان را

**

شهر هیاهو ، شهر مردان مخنث،

شمشیر زد از پشت ، ماه مهربان را

 

تاریک شد صحن جهان در سجده‌ای تند

آتش کشید آرامش هفت آسمان را

 

خاکستری در سینه از آن داغ جاماند

خاکستری تا در بگیراند جهان را

 

حتما اینجا را هم ببینید