بعد از سکوت/ بیست و یکم
فکر میکردم سکوت آزاد است
خاطراتی به خاطر قیصر
۱
با آنکه میدانم بیتابی علاج واقعه نیست اما بیتابم ، حالا که قیصر رو در نقاب خاک کشیده است نمی توان تنها به باریدن اشکی بیاختیار بر ایوانچهی شعرخانهاش دل خوش داشت .
از نالهی گداخته سرتا به پا پرم
مرهم، علاج سینهی چاکم نمیکند.
سه شنبهی ناگزیر آمده است و حتی حالا که مرگ او را«تنها» برگزیده نمیتوانی با او خلوت کنی و بی اختیار یاد «تدفین مادربزرگ » میافتی و این که چگونه «حرص و ولع، روی شعور] همه [آرمیدهاست» و «حس ظالمانهی تقسیم» پشت درهای بیمارستان دی قدم میزند.
۲
برای خلوت با او کافیست خودت را از هیاهو عبور دهی و به گذشته فکر کنی. مهم نیست به کدام دیدار و چه تاریخی مثلا همان طور که پشت چراغ قرمز منتظری ممکن است خوانندهای از رادیو شعرش را بخواند و تو را سالها به عقب براند ؛ زمستان سال ۱۳۷۰ ساختمان سروش نوجوان.
بین دو کلاس از دانشگاه آمدهای او را ببینی و از بایگانی مجلهی سروش برای تکمیل یادنامهای که برای «سلمان» در دست انتشار داری ، استفاده کنی. صحبت گل میاندازد و به اصرار او چند شعر می خوانی و... کلاس بعد از دست رفتهاست و تازه قیصر تو را در کتابخانهی مجله به «عمران صلاحی» معرفی کرده با کلی لطف و لقب که مایهی شرمندگیات میشود.
۳
شرکت درجلسهی شعری در تالار دانشکدهی ادبیات بهانهای است تا او را در آستانهی یکی از کلاسها ببینی، دوباره صحبت «سلمان» به میان میآید و دغدغهی اینکه جای یک زندگینامهی کامل از او خالی است.
ابرازتمایل میکنی دست به قلم شوی و ... ساعتی این گفتگوی سرپایی در راهروهای دانشکده طول میکشد و طرح زندگی نامهی داستانی سلمان در همان دقایق با برکت شکل میگیرد، چنانکه دیدار بعدی دیدار تقدیم دست نوشتهی «بیدار تر از صبح» است.
قیصر بخشهایی از کتاب را سرپایی تورق میکند ، از نثر ونحو کتاب راضی است و پیشنهاد میکند برای تطبیق حوادث کتاب با وقایع زندگی سلمان یک نسخه از دستنویس را برای محمد هراتی هم بفرستم.
۴
خبر میرسد که او و همسرش برای تولد فرزندشان به بیمارستانی که از قضا محل کار همسر تو نیز هست، آمدهاند همسرت میگوید« دوستت چقدر بیتاب است اگر فرصت داری بد نیست بیایی و ...» و تو همیشه برای قیصر فرصت داری و دقایقی بعد قیصردرحیاط بیمارستان میرزا کوچک خان ناباورانه و متعجب تو را در آغوش میگیرد و التهاب بیسابقهاش را در پرسشهای پیاپی پنهان میکند. به او اطمینان می دهی از هیچ کمکی برای تولد بیخطر فرزندش دریغ نخواهد شد .
کمی آرام می شود و دوباره سلمان و دوباره شعر. و ناگهان صدای گریهی نوزاد .....
۵
جلسات ماهانهی خانهی کتاب، انتشار پایان نامهی «سنت و نوآوری در شعر معاصر» را بهانه کردهاست تا قیصر و دیگران در اینباره سخن بگویند، آقای محمدخانی خبرت میکند .
کمتر زبانی به نقصان اثر باز میشود و اغلب گفتگوها به تحسین است تا آنکه جلسهی رسمی پایان می یابد و حاشیهها شروع میشود.
با فرو کشکردن حجم دیده بوسیها و مصافحهها، استاد منتظر است همه بروند وخود به رسم میزبانی بعد از دیگران. فرصتی دست میدهد سراغ از کارهای تازهات میگیرد، نام آخرین کتابت را میگویی:«سکوت آزاد است»تاملی میکند و میگوید «فکر میکنی سید ! ، کی گفته سکوت آزاد است ؟»
همه رفتهاند و سنت و نوآوری در دستان قیصر آرام گرفته است .
تهران ۱۴ آبان ۱۳۸۷
شامگاه هفتمین روز در گذشت قیصر
حتما اینجا را هم ببینید
در میانهی دههی چهل در مشهد متولد و در اوایل دههی شصت با شعر آشنا شدم، اما او از همان اول با من بود !