سفر

 

 

همین حالا

اسمم را بر می‌دارم و

ـ از این شهر ـ

می‌روم

حتی قطب،

خورشیدِگرم‌تری دارد

و مجسمه‌های یخی

به عدالت

 نزدیک‌ترند!

 

می‌روم،

آمازون حتی

        به قدر گرسنگی‌اش

شکار می‌کند،

و در

ممنوع‌ترین جزیره

آزادی

                    آزاد است،

 

خدا

سال‌ها پیش

             از این‌جا رفت!

و حالا

و هنوز

در جهان

   مردان و زنان بسیاری

                         موحدند.

می‌روم

دفترهای شعرم را

به کودکانی می‌سپارم

ـ رهاـ

شاید بادبادکی بسازند

خرسند

در آسمان گشاده‌ی جهان!

 

 

 

حتما اینجا را هم ببینید